داستان » پُـــز الكی!

+0 به یه ن

باید بیخودی پز چیزی كه ندارم رو بدم، خواستم با این كار یه درسی به خودم بدم كه اندازه گلیمم پام رو دراز كنم


مهرداد در را باز كرد، باد كولر موهای بلندش را ریخت روی صورتش، خیلی آرام كتاش را به رخت آویز گیر داد و كفشهایش را توی جاكفشی دقیق كنار هم جفت كرد.

- سلام مهندس! خسته نباشی!

شهلا از توی آشپزخانه سرك كشید و این را گفت.

- مخلصیم! خسته نیستم، درب و داغونم! یه سوتی دادم در حد جامجهانی!

- باز چی شده مهرداد؟

آمد و نشست روی مبل و گفت:

- تو فك و فامیل كسی رو میشناسی كه یه دوربین عكاسی دیجیتال خوب داشته باشه؟ یه چیز توپ میخوام نه از این الكیا!

- باز رفتی كجا پز دادی موندی توش مهرداد! ! واسه كسی میخوای دیگه نه؟!

مهرداد چیزی نگفت، شهلا از توی آشپزخانه آمد و نشست روی مبل كناری و گفت:

- حاضرم شرط ببندم باز یه جایی یه قپی اومدی موندی توش! نگو نه! !

- قپی نبود... یعنی چه جور بگم، نخواستم كم بیارم، تو اداره بودیم، بحث عكس و عكاسی پیش اومد، آقای بهجت یه سری عكس نشونم داد تو كامپیوترش، دیدم كیفیت نداره، گفتم دوربینتون خوب نیست و از این حرفا! حرف تو حرف شد منم از دهنم پرید گفتم یه دوربین دیجیتال دارم یك و سیصد خریدمش و كیفیتش ده مگاپیكسله و از این حرفا! اون هم ذوق كرد گفت پس فردا با خانوادهاش میره مسافرت، دوربین منو میخواد با خودش ببره!

شهلا كلافه شده بود، دستش را روی صورتش كشید و گفت:

- مهرداد! تا كی میخوای از این كارا بكنی؟ دس بر نمیداری؟ عبرت نمیگیری؟ اون دفعه تو عروسی سوسن برگشتی گفتی ما پول ریختیم به حساب قراره جی ال ایكس بگیریم، از اون روز هی مادرم میگه پس این جی ال ایكستون چی شد؟ سر عقدمون هم قپی اومدی كه خونه میخری، بابا میگه این مهرداد خونه داره رو نمیكنه! هفته پیش به فرشید گفتی لب تاپ خریدی، دیشب زنگ زده میگه ماركاش چیه؟ مدلش چیه؟ من هم میخوام بخرم! چرا ترك نمیكنی مهرداد این رفتارت رو؟

مهرداد حرفی برای گفتن نداشت، میدانست حق با شهلا است اما باز هم اگر توی موقعیت جدیدی قرار میگرفت در مورد چیزهایی كه دارد اغراق میكرد، آفتابه لگناش هفت دست بود و شام و ناهارش هیچی! یك كارمند ساده بود ولی همیشه دوست داشت توی جمع، بخصوص مهمانیها نشان بدهد وضعاش خوب است، هیچ مشكلی ندارد و از بقیه هم چیزی سر دارد! برای همین مجبور میشد بعضی اوقات دروغ بگوید، مثل خریدن جی ال ایكس كه هی میگفت بانك هنوز وامش را نداده، در حالیكه اصلا وامی در كار نبود!

- حالا میگی چیكار كنم، آقای سخاوت ول كن نیست، تا رسیدم خونه دو بار اسام اس داد كه فردا دوربین رو یادم نره ببرم!

- چی بگم والا! خودت پز دادی، خربزه خوردی پای لرزش هم بشین!

- خب من میخواستم...

شهلا عصبانی شده بود.

      - میخواستی چی؟ میخواستی فكر كنه وضع ات خیلی خوبه؟ دیگه آدم پیش رئیساش هم قپی میآد؟ اون كه میدونه ماهی پونصد هزار تومن به تو حقوق میده، میدونه مستاجری، ماشین نداری، دیگه پیش اون چه پزی داشتی بدی؟ آخه با حقوق ماهی پونصد تومن، نگفت چطور دوربین عكاسی ات مهرداد خان، یك میلیون و نمیدونم چند صد تومنه؟!

مهرداد از جایش بلند شد، گوشی را برداشت و به مهرشاد برادرش و كیمیا و آقا امیر زنگ زد، ولی هیچكدامشان دوربین دیجیتال نداشتند.

- ای بمیرن این چینیها! به هر كی زنگ میزنی از این دوربین چینیها داره! هیچكی دیجیتال نداره.

- آخه كسی دیجیتال میخواد چیكار؟ كیمیا خواهرت مگه عكاسه كه بهش زنگ میزنی؟فردا رك و راست به آقای سخاوت بگو كه جوگیر شدی خواستی كم نیاری یه حرفی زدی!

- عمرا! یعنی روم نمیشه، سخاوت هم حالیش نیست این حرفا! نمی دونم چه گلی سرم بریزم...

  

شب با اوقات تلخی گذشت.

روز بعد مهرداد زنگ زد.

- شهلا! پول تو خونه داریم چیزی؟

- نه! دویست و چهل پنجاه تومنه، تو كارته، گذاشتم كنار واسه سفر آستارا!

- لازمش دارم، كارت به كارت كن، یه كار فوری پیش اومده.

شهلا حدس زد باز مهرداد پیش كسی حرفی زده و طرف هم دستی پولی خواسته، برای همین گفت:

- مهرداد! گفته باشم، اگه این پول بره سفر آستارا هم مالیدهها! به كسی ندیش!

 مهرداد باز گفت كه برای خودش است و كار اداری پیش آمده و هفته آینده قبل از سفر پول را بر میگرداند. عصر مهرداد به خانه آمد، یك پاكت بزرگ توی دستش بود، اما قیافهاش اصلا شبیه آدمهایی  نبود كه از خرید كردن خوشحال باشند.

- مباركه! كادو گرفتی واسه من؟ روز زن كه خیلی وقته گذشته!

مهرداد دل و دماغ نداشت، پاكت را گذاشت روی میز، شهلا نتوانست كنجكاویاش را كنترل كند، رفت سراغش و بازش كرد.

- مهرداد! ! این چیه؟ دوربین خریدی؟ نكنه اون دویست تومن رو ...

- آره! دویست تومن كم آوردم، راه دیگه نداشتم.

شهلا داشت دیوانه میشد.

- تو چیكار كردی؟ یك میلیون دادی به دوربین؟! از كجا آوردی؟

مهرداد مثل آدمی كه تازه فهیمده باشد چه اتفاقاتی افتاده است گفت:

- حق با توئه شهلا! تقصیر خودمه، صبح رفتم گفتم دوربین رو خواهر خانومم برده، ولی سخاوت گیر داد كه باید یه دوربین واسهام گیر بیاری چون من هم به زن و بچهام قول دادم، دستور نمیداد ولی خب به حساب حرف من اون هم رفته بود یه حرفی زده بود، رفتم بانك، از اون دو تومنی كه گذاشته بودم واسه وام، یه تومنش رو با هزار بدبختی گرفتم و میدونم عصبانی میشی ولی حق با توئه، من نباید بیخودی پز چیزی كه ندارم رو بدم، خواستم با این كار یه درسی به خودم بدم كه اندازه گلیمم پام رو دراز كنم، به جون خودم وقتی پول رو دادم به طرف، هزار بار خودم رو نفرین كردم، خواستم یه قرار باشه با خودم كه هر وقت خواستم توی یه جمع یه حرفی بزنم یاد این دوربین و اون یه میلیون تومن بیفتم و پز الكی ندم.
 
مجله خانواده سبز



  • [ ]